۶ مرداد ۱۳۸۸

یادداشت هایی برای یک راهبرد سوسیالیستی(1)



روزهای سیاهی می گذرد و حکومتگران رژیم فاشیستی اسلامی، خوابِ روزهای سیاه تری را برای مردم ایران می بینند. فشار بسیار زیاد مطالبات مردم بر حکمرانان و ناکارآمدی دستگاه های ایدئولوژیک دولت در بازتولید مشروعیتی نیم بند برای رژیم، دستگاه های سرکوب رژیم را به در پیش گرفتن عریان ترین شیوه های جنایت و آدمکشی مجبور ساخته است و با این همه لبه ی تیزِ تیغ ها و دندان های درنده ی جنایتکاران در تماس مداوم با خون های ریخته شده ی بی گناهان هر روز کند تر و بی حاصل تر می شود. اما این به معنی امیدی واهی برای پیروزی انقلاب در کوتاه مدت نیست. رژیم فاشیستی اسلامی هنوز توان سرکوب خود را کاملاً از دست نداده و هنوز امتیاز ها و باج های فراوانی برای ارائه و چانه زنی با کشورهای مرکز دارد. از سویی دیگر حضور و عمل مستقیم توده های مردم در رخداد های چند ماه اخیر و روند تغییرات و رادیکالیزه شدن آنها در این مدت کوتاه، ضمن ایجاد امیدواری برای انقلاب، آموختنی های بسیاری برای نیروهای مترقی جامعه داشته و فرصت مناسبی برای گسترش ایده های آزادی خواهانه و سوسیالیستی فراهم آورده است.
معروف است که سرعت روند اتفاقات در سالهای 57 تا 60 به حدی زیاد بود که گروه های سیاسی از تحلیل رویداد ها بازمانده و بیشتر در حال واکنش به اتفاقات روزمره بودند. به نظر می رسد که در حال حاضر هم این اتفاق به گونه ای دیگر در حال تکرار است. روال جریانات در حال حاضر نیز اگر تندتر از 30 سال پیش نباشد، به احتمال زیاد کندتر از آن هم نیست. وجود رسانه های تازه ای مانند فضای سایبر و گروه های خبری و ماهواره ها نیز مزید بر علت می باشند. در این هنگامه، گروه های گوناگون و به اصطلاح احزاب چپ ناکارآمدی ساختاری و سازمانی و سردرگمی تحلیلی خود را بیش از پیش آشکار ساخته اند. طیفی رنگارنگ از توهم های دسته جمعی و گروهی، شامل بیماریِ معروف "ستاد انقلاب پنداری خود" که تاریخاً مجاهدین خلق رجوی را آلوده ساخته بود اما اکنون به گروه های چپ نیز سرایت نموده و قابل مقایسه با اعتماد به نفس سیاسی سعید الصحاف سخنگوی صدام حسین است؛ تا عرفان سیاسی و منزه طلبی که تاریخاً از زمان حمله ی مغول ها سابقه داشته و نتیجه ی تحلیل درست از بی توانیِ خود اما نا امیدی از امکان عمل و آینده ی تغییرات است؛ تا شکست طلبی و انحلال طلبی و خوش خیالی مزمنی نسبت به الاهیات رهایی بخش (با شعار انشاالله این بار دیگر گربه است) که دیگر به ویژگی تاریخیِ برخی گروه ها در ایران (که بعد از سی سال جنایت فاشیست های اسلامی دیگر به جای خنده دار بودن گریه دار است) تبدیل شده است. بحث مفصل تری از این مقولات در تحلیل رزا (رهایی زنان ایران) از شرایط فعلی وجود دارد و نیازی به تکرار آن نیست.
به طور خلاصه در ارزیابی گروه های جبهه ی خودی می توان گفت که نیرو های شناسنامه دار چپ ایران در 30 ساله گذشته مانند خاندان سلطنتی فرانسه که پس از ناپلئون برای مدت کوتاهی از انگلستان به فرانسه برگشتند و حکومت تشکیل دادند، نه چیزی یاد گرفته اند و نه حتی چیزی را فراموش کرده اند! بحث و جدل های بی پایان و بی حاصل در مورد درگیریهای 30 سال گذشته و فحاشی و غرغر های بی سرانجام به یکدیگر را بر احساسی گرایی و خاطره نویسی های نوستالژیک و سکتاریستی بیافزایید تا به فرمول معجونی که نیروهای چپ ایران را به قول گرامشی به ژنرال هایی بدون ارتش تبدیل نموده است دست یابید. باید توجه داشت که هدف این گزاره ها، نفی سرکوب و جنایات رژیم فاشیستی نیست اما با این وجود بدون اشتباه دیدن نیروهای جبهه ی خودی هم ساده انگاری و بی مسئولیتی است.
در این جا نه قصد دارم نگاهی بدبینانه و کلی داشته باشم و نه قرار است از نفی دیگر گروه ها پایه های اثبات گروهی دیگر را بنا کنم. بحث بر سر واقع بینی است. تلاش تمامی نیروهایی که در صد سال اخیر در ایران برای رسیدن به سوسیالیزم مبارزه نموده اند محترم بوده و تشکیل دهنده ی سیری تاریخی است که سازنده و زاینده ی نیروهای تازه ی چپ انقلابیِ ایران است. شکست های آنها شکست های ما و پیروزی های آنها پیروزی ها ما هستند اما هیچ گروهی نیز از انتقاد رفیقانه، کمونیستی و رادیکال ما در امان نخواهد بود. که، در فرایند مبارزه برای انقلاب، ما راه سخت تر یعنی نقد و استفاده از تجربیات پیشین به جای نفی کلی یا الگوبرداری قالبی را انتخاب نموده ایم. و امید است با اجتناب از اشتباهات پیشین، این بار راهی به سوی پیروزی انقلاب بیابیم. و این راه از کنش می گذرد نه از واکنش های کلی و گدایی سهمی اندک از نیروهای جبهه های دیگر.
این مقدمه ی طولانی برای شناخت وضعیت فعلی و فضایی که در آن مجموعه بحث های آتی شکل خواهد گرفت، ضروری بود. اما هدف اصلی ارائه ی این بحث ها فراهم آوردن تحلیلی مشخص از شرایط مشخص امروز ایران و خوانشی طبقاتی از رویداد های این روز ها است. این بحث ها نتیجه ی همفکری گروهی ما در رزا بوده و مسلماً به هیچ وجه ادعای تمام و کمال بودن آنها وجود ندارد. امید است که ارائه ی این بحث ها فرصتی برای همفکری رفیقانه و اصلاح اشتباهات تحلیلی ما و از این طریق بدست آمدن تحلیلی واقعی تر و در نتیجه کمونیستی تر فراهم آورد. برگردیم به موضوع؛ به طور خلاصه این مجوعه بحث ها باید پرسش های زیر را مورد توجه قرار دهند:
1. مدل اقتصادی رژیم فاشیستی اسلامی چیست؟
2. ارتباط ساختارهای سه گانه سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی ایران چگونه است؟
3. ماهیت طبقاتی گروه های درگیر در ایران چیست؟
4. تضاد های کوتاه و بلند مدت درونی حکومت ایران در کجا قرار دارند؟
5. ایدئولوگ های گروه های درگیر، چگونه ماهیت طبقاتی خود را بازنمایی می کنند؟
6. کشور های مرکز با درگیری های درونی ایران چه نسبتی دارند؟
7. طبقه ی کارگر در کجای این منازعات قرار دارد؟
8. چگونه می توان هژمونی طبقه ی کارگر را با استفاده از فرصت پیش آمده گسترش داد؟
9. رابطه جنبش های اجتماعی با حزب طبقه کارگر و انقلاب چگونه صورت بندی می شود؟
ن. سپهری(رهایی زنان ایران)

۲۸ تیر ۱۳۸۸

دموکراسی از پایین در برابر دیکتاتوری از بالا

از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را

همانگونه که در مطالب « دخالتگری، افقی نو» و « اصلاح یا انقلاب؟ مساله این نبود! » بیان کردیم دستیابی به مطالبات جامعه و جنبشهای اجتماعی از طریق اتکای جامعه و جنبشهای اجتماعی به خویش میسر است و گفتیم که باید به دنبال اصلاحات علیه سیستم ( در مقابل اصلاحات درون سیستم) ، اصلاحات ساختاری ( در برابر اصلاحات صوری) و اصلاحات مردمی( به جای اصلاحات حکومتی) به عنوان وسیلهء انقلاب بود و در هر گام باید زمینهء انقلاب را با آن فراهم کرد و در هر قدم افق انقلابی را مد نظر داشت. گفتیم « تنها راه رهایی جنبش اجتماعی » است و به جای انتخاب بین « بد و بدتر» ما « دنیای بهتر» را انتخاب می کنیم؛ گفتیم برای مقابله با احمدی نژاد، به جای دخیل بستن به مهره های حاکمیت و سست عنصرانی چون موسوی و کروبی، به اتکای جنبشهای اجتماعی، همهء نیروهای مترقی را به تشکیل « جبههء ضد فاشیستی» فرا می خوانیم. بارها گفته بودیم که راه پیشروی و راه مقاومت هردو درون جامعه و جنبشهای اجتماعی و البته براساس استراتژی سوسیالیستی است. گفته بودیم که سازمانیابی و استراتژی در فرآیند جنبش و در روند تغییر شکل می گیرد. بیان داشتیم که «تلنگر تاریخ» منطق کنش سیاسی در ایران را تغییر خواهد داد. گفته بودیم که اصلاح طلبی حکومتی یک بیراههء بی اثر است و ساختار دولت و صورتبندی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی اجازهء پیشرفت آن را نمی دهد. اکنون رویدادهای تاریخی این دوره بر درستی نظر ما گواهی دادند. کودتای اقتدار گرایان، بی پایگی راه اصلاح طلبی حکومتی را بیش از پیش نمایان ساخت. اصلاحات حکومتی مرد و دیگر روزنهء امیدی برایش وجود ندارد. سیر رخدادها نشان داد که بازی بزرگان( آیت الله ها، سران و شیوخ و احزاب اصلاح طلب، نهاد حامی عقلانیت گرایان و مصلحت سنجان: مجمع تشخیص مصلحت نظام) محلی از اعراب ندارد و نمی تواند جناح کودتاچی را به عقب نشینی وادارد. در این میان از همان فردای کودتا مردم راهی دیگر رفتند و منطق کنش سیاسی در ایران دیگرگونه شد. مردم به صورت خودجوش نشان دادند که بدیل دیکتاتوی،قدرت میلیونی مردم است. مردم در دورانی که تئوری پردازان ریز و درشت اصلاح طلب و لیبرال و سوسیال دموکرات از « مرگ انقلاب» ، « مرگ سیاست توده ای» و « مرگ آرمانخواهی و آرمانگرایی» سخن سر دادند نشان دادند که این سخن سرایی ها یاوه هایی بیش نیست واصلاح طلبان و لیبرالها و سوسیال دموکراتها را مجبور کردند که چشم به خیابانها بدوزند و البته اصلاح طلبان در این میان حیران ماندند و تنها گوشزد می کردند که « مبادا مردم رو در روی نظام قرار گیرند» و در دوران جنبش گستردهء مردم از زیر بار مسئولیت آن شانه خالی می کردند ، هر برنامه ای را پیش از انجام لغو شده اعلام می نمودند ، مانند همیشه به ولی فقیه دخیل بستند و حتی برای راهپیمایی ضد کودتا درخواست مجوز نمودند!!! آنها نیز مانند جناح حاکم از خیزش مردم می هراسند و برایشان « حفظ نظام از اوجب واجبات است» .
اکنون دوران جدیدی آغاز شده است . این دوران چند مولفه دارد :
1- این کودتا برای تبدیل « جمهوری اسلامی» به « حکومت اسلامی » صورت گرفته است یعنی زدودن ظاهر نمایشی جمهوریت از حکومت و جهت تعرض یکپارچه به جامعهء مدنی ایران.دولت برآمده از کودتا قصد دارد سیاه ترین دیکتاتوری را در طول تاریخ ایران برقرار کند، دیکتاتوری نه فقط در سطح سیاسی بلکه تمامیت خواهی بر کل جامعه و حتی ریز ترین ابعاد حوزهء خصوصی . جناح حاکم( جناح آیت الله مصباح) دنبالهء تاریخی_ فکری شیخ فضل الله نوری و نواب صفوی است یعنی نسخهء شیعی طالبان.این جریان همانطور که در سرکوب مهارت دارد در سازش نیز چیره دست است. نامه نگاری ها، دیدارهای پنهان و آشکار و حتی تملق گویی های جریان حاکم برای آمریکا کاملا گویاست و از همین روست که از لحاظ تاریخی این جریان لقب « اسلام آمریکایی» را بر خود گرفته است و البته چراغ سبزهای آمریکا که اوباما علیرغم سرکوبگری در ایران از مذاکره در مورد برنامهء هسته ای می گوید، فرید ذکریا ( از تئوری پردازان حزب دموکرات)، هم خواهان گشایش سریع مذاکرات است و هوشنگ امیراحمدی ( دلال رابطه ء ایران و آمریکا) از انتخاب احمدی نژاد حمایت می کند و آن را به رسمیت می شناسد و هم نشانگر امکان واقعی این سازش است و تحقق تز« سرکوب در داخل، سازش در خارج» ( متاسفیم که توهمات به اوباما یا چشم امید بستن به تضاد آمریکا با ایران دود می شود و به هوا می رود و کارگزاران این سیاست دستاویز خود را از دست می دهند) . ) البته در مورد جناح کودتاچی شایان ذکر است ، این جریان سنتگرا در دوران معاصر با تحولات تازه شکل جدیدی یافته و با انطباق با جناحی از سرمایه ، شکل جریان اسلام گرا یعنی یک جریان اسلامی برآمده از تناقضات سرمایه داری متاخر را به خود گرفته است و بین آن و شکل پیشینش تفاوتهای بنیادی وجود دارد)
این منازعه در سطح جناحها که اکنون به کودتای یک جناح علیه جناح دیگر و تصفیه حاکمیت از آن انجامید منازعه بخشی از سرمایه داری است که برای انکشاف به دموکراسی حداقل-در واقع چند سالاری به جای مردم سالاری- نیازمند است( اصلاح طلبان) با بخش دیگری از سرمایه که انباشت را از طریق رانت و انحصار ودر نتیجه استبداد مطلقه صورت می دهد ( اقتدارگرایان). به نظر می رسد ناکامی اصلاح طلبان و در کل لیبرالیسم برای دستیابی به موفقیت در این منازعه ناشی از مساله ساختاری رشد ناموزون سرمایه در جوامع پیرامونی است که پیشبرد مرحله دموکراتیک تحولات را برای بورژوازی اگر نگوییم ناممکن، دشوار می سازد و در این میان وظایف دموکراتیک را نیز علاوه بر وظایف سوسیالیستی بر دوش سوسیالیستها می گذارد.
2- اصلاحات حکومتی و پروژهء اصلاح طلبی مرد . اصلاح طلبان هیچ پایه ای در قدرت برای « چانه زنی در بالا» ندارند. جناح کودتاچی هم به صراحت اعلام کرده که هیچ نیازی به آنها ندارد و اعلام کرده که حیات سیاسی آنها را تعطیل خواهد کرد و البته در حقیقت با مهر باطل زدن بر نیمچه انتخابات بین خودی ها ( به تعبیر اصلاح طلبان : انتخابات آزاد ) در آیندهء نزدیک ( آنگونه که خود کودتاچیان به طور ضمنی بیان کرده اند حداقل تا ده سال دیگر) حیات سیاسی اصلاح طلبان تعطیل شده است ( حتی اگر به صورت رسمی این تعطیلی با لغو مجوز احزاب و روزنامه هایشان صورت نگیرد).این امر تاثیرات گسترده ای روی جنبشهای اجتماعی دارد، از این پس رفرمیسم در چهارچوب نظام سیاسی ( اصلاح طلبی حکومتی) دیگر پایه خود را در جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبش دانشجویی ، جنبش کارگری، جنبش رفع ستم ملی) از دست خواهد داد و این جنبشها ناگزیر به سیاستهای رادیکالتر روی خواهند آورد و این یعنی در جنبش زنان کار برای رهایی زنان ایران ( رزا) وارد مرحلهء اصلی خود شده است.
3- رژیم تمامی پایه های اتکایش را از یک به یک در حال از دست دادن است: آیت الله ها، اصلاح طلبان، تکنوکراتها، اصولگرایان میانه رو ( اصولگرایان اصلاح طلب و محافظه کاران) و حتی در میان سپاه و بسیج هم بروز شکاف آشکار است؛ از اینرو حکومت کودتا این نیروها را به طور یکپارچه به عنوان ابزار سرکوب با خود همراه ندارد( همانطور که ارتش را نیز با خود همراه ندارد) ، علاوه بر این خیزش گسترده ء مردم و تداوم مبارزهء آنان و دلاوریهایشان عاملی مهم در تضعیف دستگاه سرکوب بوده، در نتیجه علیرغم اتکای کامل به سرکوب عریان و با تمام وحشی گری ها( کشتار ، دستگیری های گسترده ، شکنجه های وحشیانه، حمله به خوابگاههای دانشجویی ،ایجاد فضای شبه حکومت نظامی)، توان سرکوب حاکمیت به صورت بالقوه کاهش یافته است، مضاف بر آنکه توان مشروعیت بخشی به سرکوب را به تمامی از دست داده است. بحرانهای گسترده وعمیق مشروعیت، انگیزش، همچنین چالش های اقتصادی و سیاسی دامنگیر حکومت شده و شیرازهء آن را از هم پاشیده است.
4- رژیم به تمامی خود را رسوا و بی آبرو کرده است: افشاگری های انتخاباتی کاندیداها و حامیانشان علیه هم که به طرح وضعیت دههء سیاه 60، کشتارهای 67، رواج فساد گسترده در حاکمیت ، رواج خرافات در حاکمیت، بی برنامگی و ناکارآمدی دولت ، دروغگویی دولت .و ... انجامید و از پی آن نمایش انتخابات که حاکمیت را مجبور نمود آشکارا به تمسخر رای مردم بپردازد؛ اعتراف حاکمیت به کشتار مردم در جریان اعتراضات ( مضحکهء تلویزیونی دربارهء « ندا آقا سلطان» یا اعتراف رئیس پلیس تهران به کشته شدن 20 نفر در اعتراضات تهران) و حتی اعتراف حاکمیت نسبت به اعتراضات مردم و البته اعتراف به وجود شکاف گسترده در بین سران حاکمیت ( شکاف بین رهبر و رئیس مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام) نمونه هایی از این نگرش حاکمیت است.
5- مردم برای تغییر آمده اند ، تغییراتی که مردم می خواهند گسترده ، نارضایتی شان عمیق و خواستشان برای تغییر جدی است و این امر را در مبارزه به خوبی نشان داده اند. این جنبش، جنبشی خود به خودی و از همه مهمتر فراگیراست که فراتر از اصلاح طلبان ، به تجربه ء انقلابی اش رجوع می کند و مبارزه را به پیش می برد.
در مورد جنبش جاری دیدگاههای نادرست بسیاری طرح گشته اند که در شرایط فعلی لازم است مورد نقد قرار گیرد:
1- جریاناتی نظیر حزب حکمتیست و تارنمای عدالت/ هواداران به اصطلاح سوسیالیسم علمی/ یا اشخاصی نظیر جیمز پتراس جنبش مردم ایران را ارتجاعی ، لیبرالی، دنباله رو اصلاح طلبان یا انقلاب رنگی خوانده اند و با طرح فقدان توازن قوا، از سوسیالیستها و طبقهء کارگر خواسته اند که از این جنبش کناره گیرند و خواهان شکست این جنبش گشته اند. اینها خاک به چشم مردم می پاشند. این جریانات را باید زوال یافتگانی خواند که چون هیچ جایی در جنبشهای اجتماعی ایران ندارند آنها را طرد می کنند . این جریانات ( حزب حکمتیست) که چندی پیش در سیاستهایش به هر امکانی فکر می کرد به جز توازن قوا و در این مسیر به هر گونه ماجراجویی دست می زد ( نمونه اش فاجعه ای بود که برای بخشی از دانشجویان چپگرا به دلیل این سیاستها رخ داد) اکنون جنبش توده ای مردم را نفی می کند و اظهار می دارد اول باید رهبری و سازمان داشت سپس گام به گام اعتراضاتی کرد و جنبش کارگری را ( که باز هم تا پیش از این از سیاست این حزب محذوف بود) به پیش برد . به این افرادی که مواضعشان یادآور مواضع سوسیالیستهای حقیقی ( آلمانی) مورد نقد مارکس در مانیفسیت حزب کمونیست است و مانند آنها اینک سیاستشان در خدمت ارتجاع، که از حسن اتفاق مانند « سوسیالیستهای فئودالی» شعارهای « ضد سرمایه داری»، « ضد امپریالیستی» و « طرفداری از مستضعفین» سر می دهد و البته مقصودش تحکیم موقعیت خویش و برگرداندن جامعه به قرون و اعصار پیشین است، باید یادآور شد که « گل همین جاست همین جا برقص، رودس همین جاست همین جا بپر». پیشبرد جنبش و رشد طبقهء کارگر از درون مبارزهء واقعی بیرون می آید و سازمان خود را می یابد نه از درون مغز به اصطلاح« منجیان» و اوامر و دستورات آنها. پروسهء شناخت در روند تغییر شکل می گیرد. این « خود زندگی است که آگاهی را می سازد و نه بالعکس» ( ایدئولوژی آلمانی، کارل مارکس و فردریش انگلس) این اصل اساسی تکامل مادی تاریخ است و ممیز آن از ذهن گرایی.
خصلت اصلی این نوع به اصطلاح « چپ» ، بی اعتنایی به خواستهای واقعی تودهء مردم، عدم اعتماد به توانایی آنها در رهایی خویش، و بی توجهی به « کل جنبش» و اهداف بلافصل آن است.
2- نوشین احمدی خراسانی تئوری باف رفرمیسم در جنبش زنان در مقالهء « 10 روزی که ایران را لرزاند» از گزاره ها و راههای نادرستی به جنبش سخن می گوید:
از جنبش تاثیرگذارنوگرایی دینی سخن می گوید ( بگذریم از اینکه کاربرد عنوان « جنبش» برای آن نادرست است) و آن را در صدر همهء جنبشها می نشاند ( و این تحلیل و تخفیف جنبشهای اجتماعی است). جنبشی که معلوم نیست متفکران و کارگزارانش اکنون کجایند و چه می کنند و در کجای جنبش مردم قرار دارند.
از ماهیت مدنی( نه انقلابی ) جنبش سخن می راند. ایشان دلخواستهء خود را به جای واقعیت نشانده اند وگرنه مبارزهء کنونی مردم بیشتر از هر انقلاب رنگی و مخملین و مدنی و گاندی وارِ مطلوب ایشان و جریان متبوعشان ، سیمای یک انقلاب تمام عیار را دارد.
از پرهیز از طرح خواستهای مستقل زنان و اتکا به خواست حداقلی ابطال انتخابات و پذیرش کاندیدای اصلاح طلب می گوید و این یعنی به تعلیق بردن جنبش زنان. درست در تقابل با نظر ایشان باید اظهار داشت اکنون جنبش زنان( و سایر جنبشها) می تواند و می بایست خواسته های مطالباتی خود را درون جنبش عمومی مردم بر ضد کودتا سامان دهند تا رشد یابند و در مقابل جنبش عمومی نیز باید از نیروهای جنبشهای مختلف توان گیرد و به جلو پیش رود. از اینرو باید از طریق جنبشهای مطالباتی بر توان جنبش عمومی مردم بیفزاییم.
از پرهیز از رادیکال کردن خواسته ها می گوید و همچنین لزوم حفظ خصلت ترکیبی شعارها و نمادها( یعنی دفاع از الله اکبر و سبز اسلامی). این گونه امور چیزی جز تقلا کردنهای بیهودهء رفرمیسم نیست و تلاش جهت ارام کردن جنبش و تلاش برای بقای نفوذ اصلاح طلبان در جنبش. در نهایت ایشان از پرهیز از تقابلی بودن می گوید، از بی خشونتی مطلق و در این میان سنت رادیکال و مبارزاتی جنبش دانشجویی را مورد تهاجم قرار می دهد. ایشان از جوانان می خواهد که بیاموزند که در مقابل کتک خوردن از نیروهای سرکوب دم برنیاورند و با آنها لابد به گفتگوی تمدنها بنشینند. مبارزهء زنان در دوره ء اخیر مهر باطلی بر ارزشهای زنانه و بی خشونتی و جنبش مدنی و رفرمیسم امثال نوشین احمدی خراسانی زد. زنان در کنار مردان به مبارزه با سرکوب پرداختند و مصداق این شعار مردم شدند که « ما زن و مرد جنگیم ، بجنگ تا بجنگیم». ایشان با حضور پررنگ خود سنن مبارزات انقلابی زنان در تاریخ معاصر را زنده کردند.
3- جریاناتی که همواره دنباله رو هر جریان حاکمی رفته اند اکنون نیز تمام آمال خود را در اصلاح طلبان می بینند و سیاست خود را در سیاست آنها منحل کرده اند. حزب توده و بدل ساختگی اش راه توده که حامی خط امام بوده اند اکنون نیز دنبال خط امامی های سابق روانند و جنبش مردم را می خواهند دو دستی تقدیم آنها کنند و این چیزی نیست جز انحلال طلبی.
4- جریاناتی که همواره گرفتار انقلابیگری تخیلی بوده اند اکنون نیز در همان ورطه اند. دسته ای از پیروزی قریب الوقوع انقلاب می گوید و با این حال همان روشهایی را در مبارزه توصیه می کند که برای چهارشنبه سوری نیز اظهار داشته بود! دسته ای دیگر نیز به صورت مجرد از قدرت کارگری می گویند و فقط بیانات سرخ می گویند. دسته ای هم به صورت هپروتی فراخوان گنگرهء شوراها می دهند بدون آنکه توجه کنند هنوز شوراهای کارگری شکل نگرفته است. انقلاب یک پروسه است، انقلاب بازی نیست. انقلاب دوره ای از مبارزات گسترده و عمیق و با افق در جامعه است نه شورشگری کور یا امری کتابی و فانتزی.
5- جریاناتی نظیر راه کارگر نیز گرفتار پوپولیسم جنبشی هستند. ایشان فقط از نفس جنبش خوشحال می می شوند و در تمامی جنبش ها دنبال پلورالیسم می گردند و به این دلخوش هستند که به هرجا سرکی بکشند. اشکالی ندارد آنها همواره جریانی حاشیه ای خواهند ماند آنطور که خود دوست دارند.
از آنجا که جنبش مردم دارای سازماندهی و افق مشخص نیست( یعنی بحران رهبری)، از انجا که علیرغم بروز همگانی و وسیع جنبش عمومی مردم، جنبشهای اجتماعی ضعیفند، لذا جنبش مردم نتوانسته است در ظهور خود و در نبرد با کودتا به موفقیت برسد و در کوتاه مدت نیز نمی تواند. ( گرچه به درستی باید ایجاد ترس بین حاکمان و به استیصال کشاندن نیروهای سرکوب را گامی موفقیت امیز دانست، یعنی ایجاد وضعیتی که حاکمان و نیروهای سرکوبشان حتی از سایهء خویش نیز بترسند و هر جمع شدن عادی مردم نیز برایشان خطری گردد و البته جنبش مردم تداوم دارد و نمونه اش 18 تیر باشکوهی بود که به جدالی بزرگ تبدیل شد) و به همین منظور بر اساس داده های موجود( بروز و ظهور مقطعی اعتراضات، بحرانهای گستردهء گریبانگیر حاکمیت ، مرگ پروژهء اصلاحات، خواست جدی و گستردهء تغییر که مبتنی بر مطالبات متنوع است) برای رشد و هدایت « جنبش واقعی که اوضاع کنونی را براندازد» (ایدئولوژی آلمانی) و « جنبشی واقعی که جلوی دیدگان ما جریان دارد»(مانیفست حزب کمونیست) ایده های زیر ارائه می گردد:
1-انقلاب یک پروسه است و دوره ای از مبارزات که باید سیر واقعی خویش را طی کند ، از این رو نیروهای ترقی خواه( به ویژه سوسیالیستها) باید از استقبال« نبرد نهایی زودرس» پرهیز کنند و در این زمینه به مردم آگاهی دهند، ضمن آنکه مردم را به تداوم مبارزه و نا امید نشدن از پیروزی نیز باید ترغیب نمود.
2- تشکیل جبهه ضد فاشیستی برای هماهنگی مبارزات عمومی مردم از کلیهء نیروهای ترقی خواه و فعالان اجتماعی و سیاسی و مبارزان که بر عبور از حاکمیت، عدم دخالت خارجی و اتکا به مبارزهء مردم توافق دارند.
تجربهء تاریخی نشان داده است که برای مقابله با چنین شرایطی تشکیل جبهه های ضد فاشیستی و ضد دیکتاتوری ضرورتی انکار ناپذیر است و در چنین شرایطی نیز معمولا چنین جبهه هایی شکل گرفته اند .
3- پیشروی به سمت شکل دهی به قطب سوسیالیستی برای پیشبرد مبارزات و اقدامات سوسیالیستی در جنبش متناسب با رشد آن و رادیکالیزه شده آن . در شکل دهی به قطب سوسیالیستی نسل جدید چپ و گروهها و محافل آنها نقش مهمی دارند و آنها می توانند فارغ از دعواهای گذشته و دگمها و جزمها اتحاد عملهای جدیدی را شکل دهند.
4- جنبش مقاومت که یک پایه اش به صورت بالفعل موجود است و آن همان برآیندهای مقطعی تجمعات و تظاهراتهای مردمی است که به دو شکل موضعی و گسترده رخ می نماید. دو پایهء دیگر جنبش بالقوه هستند، از آن صحبت شده ، وگاه به آنها توسل نیز شده است : اعتصاب ، نافرمانی مدنی و عدم همکاری. اعتصاب یک سنت دیرینهء مبارزاتی در بین کارگران و زحمتکشان( معلمان، پرستاران، ...) در جهان است، کارگران و زحمتکشان به صورت عادی در مبارزات اقتصادی شان این ابزار را به کار می برند. در شرایط حاضر در مبارزهء سیاسی نیز می توان آن را به کار بست، حتی می تواند نقطه حرکت آن به عللی اقتصادی شکل گیرد( وضعیت تورم، بی حقوقی، بیکاری،کاهش خدمات اجتماعی همه دلایلی هستند که عامل اعتصابات گسترده می توانند واقع شوند و به صورت خود به خود کارگران و زحمتکشان را به کاربرد ابزار اعتصاب سوق می دهند). اعتصاب مدرسهء انقلاب است و ابزار مبارزاتی کارگران و زحمتکشان که از طریق آن می توانند نبض جنبش را در دست گیرند و رنگ خود را به آن بزنند. نافرمانی مدنی و عدم همکاری هم شیوه ه ای است از لحاظ جهانی با سابقه( هند، آفریقای جنوبی،جنبش حقوق مدنی آمریکا و حتی جنبش تنباکو یا جنبش تحریم کالاهای وارداتی در دورهء مشروطه در ایران) و توانایی آن را دارد که دولت را فلج و قوانین ارتجاعی و اوامر سرکوبگرانه اش را خنثی کند.
5- جنبشهای مطالباتی : مردم چه آن زمان که در انتخابات شرکت کردند و چه زمانی که پس از کودتای انتخاباتی به خیابانها آمدند برای خواستن چیزهایی و نخواستن چیزهایی دیگر اقدام کردند. این چیزهای خواستنی و آن چیزهای نخواستنی، مطالبات و تهدیدهای نیروها و جنبشهای اجتماعی را شکل می دهند. در نتیجه برای فعال سازی نیروهای اجتماعی در قالب جنبش فراگیر باید جنبشهای مطالباتی را که به صورت پراکنده موجودند تقویت کرد؛ می توان از همین مطالبات مطروحه در دوره ء انتخابات آغاز کرد . در حوزهء زنان مطالباتی نظیر : حجاب اختیاری، لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز علیه زنان در قانون اساسی و قوانین مدنی و جزایی، پرداخت مقرری برای کار خانگی زنان، بیمهء زنان خانه دار و زنان سرپرست خانوار- در حوزهء دانشجویی: استقلال دانشگاه، آزادی تشکلها و نشریات دانشجویی، آزادی های آکادمیک،بیمه ء تحصیلی - در حوزهء قومیتها : رفع تبعیض از قومیتها و مذاهب- در حوزه ء رفاهی: بیمه ء بیکاری، ریشه کنی فقر و تورم و اعتیاد، برنامه ء جامع مسکن، گسترش تامین اجتماعی - در حوزه ء حقوق دموکراتیک : لغو مجازات اعدام، حذف زندان سیاسی و آزادی زندانیان سیاسی، لغو فیلترینگ اینترنت، حذف سانسور. از این طریق می توان جنبش را از حالت واکنشی به حالت کنشی تبدیل کرد، نیروهای احتماعی را درون آن رشد داد و سازماندهی کرد و به دستاوردهای مشخص و ملموس رسید. این جنبشها و تاکید سوسیالیستها بر آن تمایز خط سوسیالیستی در جنبش دموکراتیک را از خط لیبرالها در آن مشخص می کند. برداشت لیبرالها از دموکراسی محدود به دموکراسی بر اساس روند ( شکل ) است فارغ از آنکه این چه شکل چه پیامدهایی را ممکن است برای جامعه داشته باشد یا چقدر بتواند مطالبات دموکراتیک را پاسخگو باشد. اما خط سوسیالیستی در جنبش دموکراتیک آن است که به جای شکل دموکراسی روی مطالبات دموکراتیک نیروهای اجتماعی و جنبشهای اجتماعی تاکید می کند و تحقق دموکراسی را منوط به تحقق آنها می داند.
6- طبقه کارگر در دوران کنونی هنوز به صورت طبقه تجلی نکرده است ، گرچه حضور آن را نباید نادیده گرفت. فراموش نکنیم که درگیری های 30 خرداد به صورت عمده در نواحی جنوبی شهر رخ داد . کارگران در حضور خود علاوه بر آنکه باید در جنبش مطالباتی و در بخش اعتصاب و در جنبش دموکراسی از پایین که در بند بعد شرح داده می شود حضور یابند باید نسبت به دو چیز هوشیار باشند یک آنکه آنگونه که لیبرالها می خواهند پیاده نظام آنها نگردند و دوم آنکه در دام صنفی گرایی و سیاست کارگر-کارگری نیفتند و از نقش سیاسی خویش غفلت نورزند.
7-مهم ترین بخش از این استراتژی را حفظ و تسخیر جامعه مدنی، پیشروی آرام و دور زدن دیوار یعنی انقلاب آرام وجنبش دموکراسی از پایین تشکیل می هد که شامل اشکال گوناگونی می تواند باشد( لازم به ذکر است انقلاب آرام تعبیری است که آنتونیو گرامشی به کار می برد و مقصودش انقلاب در فاز جامعه مدنی جهت آماده سازی برای فاز کلاسیک انقلاب یعنی تسخیر قدرت سیاسی است و پیشروی آرام تعبیر آصف بیات در کتاب « سیاستهای خیابانی» برای توصیف جنبش تهی دستان ایران در سالهای دهه 50 و 60 است و هردو متفاوت از مفاهیم انقلاب مخملی و رنگی و بی خشونتی است که پیش از این نقد شد و روشهایی که ذکر می گردد هم نسبتی با بی خشونتی و مخملین بودن ندارند ) :
شبکه های محلی که درون آن سوسیالیستها می توانند و باید هسته های سرخ محله را شکل دهند و در شرایط رشد جنبش و دوره های برآیندهای مقطعی( اعتلای انقلابی) این شبکه ها را به شوراهای محلی ارتقا دهند، هسته های سرخ کارخانه ها ، تعاونی ها، اتحادیه ها، صندوقهای همیاری،شبکه های نوین تولید و توزیع، جنبش تصرف کنندگان، کنترل کارگری، جنبش خدمات رسانی به محرومان( تهی دستان شهری و مناطق محروم) ، فرهنگ بدیل( هم در شکلهای دیرین مثل نقالی، سیاه بازی و هم در اشکال مدرن مثل تئاتر خیابانی، شب شعرهای مردمی،گرافیتی، موسیقی زیرزمینی، روزنامه دیواری،نمایشگاههای عکس مردمی و ...) ، دفترچه های آموزشی- آگاه گری( روشهای مبارزاتی، روشهای سازماندهی، شعارها، حقوق شهروندی، مهارتهای زندگی، توانمند سازی و ...) . همگی، دموکراسی را در عمیق ترین ابعاد و در بین توده ها از پایین می سازد و جامعه را برای دگرگونی انقلابی توانمند می سازد.
این طرح شیوه ء عملی دخالتگری سوسیالیستها در جنبش جاری است و آنها را قادر می سازد که برنامه ء دموکراتیک و سوسیالیستی را توامان به اجرا درآورند، آنها را قادر می سازد که ابزارهای دخالت سوسیالیستی یعنی اعتصاب،کنترل کارگری،هسته های سرخ، تصرف و شورا را به کار اندازند و به آنها این توان را می بخشد که ضعفها و عقب ماندگی خویش را جبران کرده و در جنبش مقاومت، جنبشهای مطالباتی و جنبش دموکراسی از پایین خود و نیروهای اجتماعی را حول برنامهء سوسیالیستی سازمان داده و در این پروسه است که می توان بر بحران رهبری جنبش عمومی مردم نیز فائق شد و نبرد نهایی را سازمان داد که به تعبیر رند شیراز: « چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد»

« بگذار برخیزد مردم بی لبخند»

رهایی زنان ایران( رزا)